ماهان و ملیکاماهان و ملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 4 روز سن داره

ملوسک و عروسک

جشن تولد

روز تولد بچه ها همونطور که از قبل گفتم همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد و ما هم تند تند مشغول کار بودیم به کمک فاطمه و اسماعیل یه کم خونه رو تزیین کردیم به شکل زیر : اینم عکس فرشته های نازم که منتظر کیک تولدن کیک تولد و خوشحالی وروجکا از دیدنش اینم قسمت مورد علاقه بچه ها روشن کردن شمع و فشفشه آماده فوت کردن شمع کاری که توی یک سال گذشته بیشتر از هزار بار انجام دادن اینم شمع های خاموش شده هیچ عکسی از لحظه فوت کردنشون نبود بریدن کیک اول با کمک مامان    و بعدش به تنهایی کیک تولد بچه ها بدون ناخنک زدن که نمیشه ...
22 ارديبهشت 1393

ماجرای جشن تولد

امسال هم قصد داشتم مثل سال گذشته تولد بچه ها رو جشن بگیرم ولی حدود 15 روز بود که بچه ها مریض بودن از حالت تهوع روزهای اول گرفته تا سرماخوردگی شدید این روزها . ازهمه ی اینها گذشته چند روز پیش دیدم که بدن ماهانی پر از دونه های قرمز شده پیش دکتر که رفتیم گفت که آبله مرغون گرفته و همین باعث شد که تمام برنامه ریزیهام واسه جشن تولد به هم بریزه و یه جورایی تصمیم گرفتم که امسال بیخیال تولد بشم . روز تولد بچه ها یعنی روز جمعه از صبح بیرون رفتیم و ماهان و ملیکا حسابی بازی کردن     توی راه برگشت به خونه مدام دل دل میکردم که یه کیک کوچولو واسشون بگیرم و بریم خونه جشن...
8 ارديبهشت 1393

تولدتون مبارک

  عاقبت در یک شب از شب های دور کودک من پا به دنیا مینهد آن زمان بر من خدای مهربان  نام شورانگیز مادر مینهد کوچولوهای نازم وجودتون تنها هدیه گرانبهایی بود که خداوند منو لایق اون دونست و هدیه من به شما قلب عاشقیه که همیشه واسه شما میتپه  عاشقانه دوستون دارم تولدتون مبارک ...
5 ارديبهشت 1393

شیرین زبونی

در آستانه ی دو سالگی بچه ها میخوام یه کم از حرف زدنشون بنویسم متاسفانه تا به الان به جز یک بار نتونستم در این مورد بنویسم به هر حال میگن ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازست . خدا رو شکر بچه ها پیشرفت خیلی خوبی تو حرف زدن داشتن و الان خیلی خوب میتونن جمله بندی کنن و منظورشونو بفهمونن البته ملیکا زودتر شروع به حرف زدن کرده و بهتر میتونه کلماتو بیان کنه . صبح که از خواب بیدار میشن ملیکا فوری سلام میکنه و بعضی وقتا به دنبالش صبح بخیر میگه اما ماهانی تنبل باید حتما بهش بگم تا سلام کنه و به صبح بخیر میگه : تب بکیر   صبحانه مورد علاقه ماهان نون و پنیره اگه گرسنه باشه میره سر یخچال اگه بگم بیا بیرون میگه نوپنیر بوکورم هردو...
4 ارديبهشت 1393

سفر

این روزها چقدر دارن زود میگذرن یکدفعه به خودم میام میبینم دو سه ماه گذشته سال جدید شده بازم تولد بچه ها نزدیک شده ولی من تو بیخبری موندم و همیشه هم تقصیر می افته گردن شیطنت این بچه ها که دیگه هیچ وقت خالی واسمون نمیزارن . هر روز با خودم دعا میکنم ای کاش زودتر بزرگ شین راجت بشم ولی درست وقتی تو هر ماه به روز تولدتون نزدیک میشیم انگار یه شک بهم وارد میشه که آره واقعا دارین بزرگ میشین ترس اینکه نکنه به خاطر دوقلو بودنتون به خاطر خستگیهام واستون کم گذاشته باشم سراسر وچودمو میگیره عزیزای دلم ولی همین جا بهتون قول میدم که تمام تلاشمو کنم و شرایطو به بهترین شکل واسه گذروندن دوران کودکیتون فراهم کنم . یه خلاصه از یکی دو ماه کذشته: مثل تمام ...
3 ارديبهشت 1393
1